ایرانی گیلانی
خاطره ای واقعی از یک رزمنده و جانباز به مناسبت هفته دفاع مقدس
هفت هشت تا مجروح بودیم در یک اتاق بزرگ. از هر ملیّتی! لر، آذری، شیرازی، کرد و بلوچ! از هر کداممان صدایی بلند می شد. اصفهانی ناله می کرد، لره با یا حسین(ع) گفتن، سعی می کرد دردش را ساکت کند، بلوچه از شدّت درد میله های دو طرف تخت را گرفته و بود و فشار می داد و شر شر عرق می ریخت و من هم خجالت و رودربایستی را گذاشته بودم کنار و یک نفس نعره می کشیدم و ننه ام را صدا می کردم!
فقط نفر آخر که یک رشتی بود؛ هم درد می کشید و هم میان آه وناله هایش کرکر می خندید. کم کم ماهایی که ناله می کردیم توجهمان به او جلب شد. حالا ما هفت نفری داشتیم او را نگاه می کردیم و او آخ و اوخ می کرد و بعد قهقهه می زد و می خندید.
مجروح بغل دستی ام که جفت پاهایش را گچ کرفته و سر وصورتش را باند پیچی کرده بودند با لهجه اصفهانی و نگرانی گفت: مگر بخش موجی ها طبقه بالا نیست؟ مجروح آن طرفی که بلوچ بود گفت: فکر کنم هم مجروح شده هم موجی. با نگرانی گفتم: نکند یکهویی بزنه سرش و بلند شود و دخلمان را بیاورد؟!
مجروح رشتی خنده اش را خورد، چهره اش از درد درهم شد و با لهجه غلیظ گیلکی گفت: شماها نگران من هستید؟ مجروح بلوچ گفت: بیشتر نگران خودمانیم. تو حالت خوبه؟ بنده خدا دوباره به قهقهه خندید و ما بیشتر نگران شدیم. داشتیم ماست هایمان را کیسه می کردیم، من یکی که اگر پاهایم آش و لاش نشده بود، یک لحظه هم معطّل نمی کردم و جانم را برمی داشتم و می زدم به چاک. مجرو ح رشتی ناله جانسوزی کرد و گفت: نترسید من حالم خوبه؟ مجروح اصفهانی گفت: معلومه! و به سر و وضع او اشاره کرد. مجروح رشتی دوباره خندید و گفت: نترسید من همه اش یاده مجروح شدنم می افتم و به خاطر همین می خندم. با تعجّب پرسیدم: مگه تو چطوری مجروح شدی که خنده داره؟ اوّلش نمی خواست ماجرا را برایمان تعریف کند امّا من و بچّه های دیگر که توجهشان جلب شده بود، آنقدر به مجروح رشتی اصرار کردیم تا این که قبول کرد واقعه مجروح شدنش را برایمان تعریف کند.
مجروح رشتی چند بار ناله وهر و کر کرد و بعد گفت: من و دوستانم که همه با هم همشهری بودیم در محاصره دشمن افتاده بودیم دیگر داشتیم شهادتینمان را میخواندیم دشمن هم لحظه به لحظه نزدیکمان می شد.
بین ما هیچ کس سالم نبود همه لت و پار شده و نای تکان خوردن نداشتند داشتیم خودمان را برای رسیدن دشمن و خوردن تیر خلاص و رفتن به بهشت آماده می کردیم که ...
مجروح رشتی بار دیگر به شدّت خندید. از خنده بلندش ما هم به خنده افتادیم. مجروح رشتی که با هر خنده بلند، یک قسمت از پانسمان روی شکمش خونی می شد، ادامه داد: آره ... داشتیم آماده شهادت می شدیم که یکهو از طرف خط خودی فریاد یا حسین(ع) و یا زهرا(س) بلند شد. من که از دیگران سالم تر بودم! به زحمت تکانی به خودم دادم و نیم خیز شدم. دیدم که ده ها بسیجی دارند تخته گاز به طرفمان می آیند با خوشحالی به دوستانم گفتم: بچّه ها دارند می آیند. بعد همگی با خوشحالی و به خیال اینکه آن ها از لشکر خودمان هستند شروع کردیم به زبان گیلکی کمک خواستن و صدا زدن آن ها. مجروح رشتی دوباره قهقهه زد و قسمت دیگری از پانسمان سرخ شد. امّا چشمتان روز بد نبیند همینکه آن بسیجی ها به نزدیکی ما رسیدند یکی شان به زبان ترکی فریادی زد و بعد همگی به طرف ما بدبخت ها که نای تکان خوردن نداشتیم تیراندازی کردند...
حالا ما مثل مجروح رشتی می خندیدیم و دست و پا می زدیم و بعضا قسمتی از پانسمان زخم هایمان سرخ می شد. بله آن بنده خداها وقتی سر و صدای ما را می شنوند خیال می کنند ما عراقی هستیم و داریم به زبان عربی داد و هوار می کنیم! دیگر نمی دانستند که ما داریم به زبان گیلکی داد و فریاد می کنیم من که از دیگران بهتر فارسی را بلد هستم شروع کردم به فارسی حرف زدن و امان خواستن و ناله کردن یکی شان با فارسی لهجه دار فریاد زد: آهای خاک بر سر ها مگر شما ایرانی هستید؟
با هزار مکافات توی آن تاریکی و آتش و گلوله حالی شان کردم که ما هم ایرانی هستیم امّا گیلانی!
بنده خداها به ما که رسیدند کلی شرمنده شدند بعدش با مهربانی زخم هایمان را پانسمان کردند و بیسیم زدند عقب تا بیایند ما را ببرند. حالا من که در بین دوستانم بهتر فارسی حرف می زدم با کسی که بین ترک ها فارسی بلد بود، نقش مترجم را بازی می کردیم و هم قربان صدقه یک دیگر می رفتیم و هم فحش می دادیم و گله می کردیم که چرا به زبان آدمیزاد کمک نخواستیم و منظورمان را نرسانده ایم!
تا نیم ساعت درد یادمان رفت و ما هم مثل مجروح رشتی می خندیدیم و ناله می کردیم. پرستار آمد وقتی خنده و ناله مان را دید با تعجّب پشت دستش زد و با لهجه ترکی گفت: وا شماها خل وچل شده اید؟
هر هشت نفری با صدای بلند خندیدیم و پرستار جانش را برداشت و فرارکرد.
داود امیریان
برگرفته از نشریه امتداد شماره 44
¤ علی اکبر کلاته سیفری | جمعه 88/7/3 :: ساعت 10:5 عصر
! لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
:: خانه :: پست الکترونیک :: شناسنامه
:: پارسی بلاگ :: پشتیبانی پارسی بلاگ
:: بازدیدهای امروز :38
:: بازدیدهای دیروز :33
:: کل بازدیدها: 148328
درباره خودم
اشتراک در خبرنامه
لینک وبلاگ دوستان
گل نرگس
اسرارنامه
یک استکان چای داغ
برداشت
وقایع انتخابیه
زیر چشمی
یاد باد آن روزگاران یاد باد
نسل خمینی
دست نوشته های یک دانشجو
فرهنگ وسیاست
حرف های دل یک جوون ایرانی
وکیل الرعایا
روزنامه نگار مستقل
باز باران
وادی
مسعود ده نمکی
عدالت و پیشرفت توامان
حمید رسایی
بهشت خوبان
در برابر باد
نگرانی(خبرنگار دیجیتال)
طفیلی
خوب و بد
سهم نوشته های یک دانشجو
خبرنگار مسلمان
دولت اسلامی
دسته بندی یادداشت ها
احمدی نژاد[4] . شیطان[2] . شیوخ عرب . ضیافت الهی . طاق کسری . طلبگی . عالم میثاق . عذاب الهی . عزّت الهی . عشرت خانه . عمّار . عید قربان . فتنه . فرزند ملّت . فرزندان بسیجی . فریب . فقدان . فقر زدایی . فقیه جامع الشرایط . قدرت . قدسی . قرب الهی . کروبی . گاراژ . گروه های تحت حمایت آمریکا و اسرائیل . گیلانی . لحظه تحویل سال . لولاک لما خلقت الافلاک . لیله الرغائب . مادر معنوی . ماه مبارک رجب . ماه مبارک رمضان . مترجم . محسن رضایی . محصوص ماه رمضان . مرا تکان داد . مسابقه قدرت . مقام عظمای ولایت . مقام معظم رهبری . مقدسات . ملک الموت . میر حسین موسوی . میرحسین . نامردی ناکثین . نشست ژنو . نفاق . وسائل الشیعه . ولایت فقیه . ولی امر . یا زهرا(س) . آتش نفاق . آذری زبان . آغاجاری . احزاب سیاسی . احیاء آرمانهای امام . اصلاحات . اعتقادات . اغتشاش . افتخار . افتخار ایرانیان . السابقون . امام حسین (ع) . امام(ره) . امتحان الهی . امر رهبری . اندیشه های باطلی . اوج . بانوی بزرگ انقلاب . بسم الله الرحمان الرحیم . بسیجی . پرستار . پیام نوروزی . پیامبر اکرم(ص) . پیامبر(ص) . پیامر اکرم(ص) . پیش بینی . توفیق الهی . ثروت . جرات . جزء . جمعه . حاج سیّد احمد . حاکمیت . حسرت و ندامت . حضرت گریه نمود . حکمیت . خامنه ای . خوارج . در محضر امام . دفاع از امام . دل از نگاه رهبر . دوپهلو . دورویی . دولت نهم . ذات اقدس . رجب . رجب المرجب . رحمت الهی . رذایل اخلاقی . رزق مادّی و معنوی . رشتی . رهبر معظم انقلاب و رمضان . روز قدس . زیارت اهل قبور . سابقون . سبوح قدوس رب الملائکة والروح . سپیده دم . سران فتنه . سفید تر . سقیفه . سکوی پرش . سلمان فارسی . سنگ محک . سوره فجر . سی رکعت نماز . سید علی . سیّد علی . شجاعت وشهامت . شهوت . شهید رجایی . شیرین تر .
مطالب قبلی
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
اسفند 88
مرداد 89
آبان 89
بهمن 89